معنی دیرتر آمده

متأخر

متاخر

دیرتر. [ت َ] (ق) مدتی دراز. زمانی بیشتر:
چو فرزانگان دیرتر ماندند
کس آمد بر شاهشان خواندند.
فردوسی.
|| با تأخیر زمانی.زماناً مؤخرتر.

آمده. [م َ دَ / دِ] (ن مف / نف، اِ) رسیده. وارد. واقع. حادث. کائن:
زآمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد.
رودکی.
خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتادهم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی). || بدیهه. لطیفه. چربک. نادره:
بارها درشدی بمجلس خاص
گه نوازن بدی ّ وگه رقاص
گاه گفتی بشوخی آمده ای
گه نمودی بعشوه شعبده ای.
امیرخسرو.
|| طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی:
فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل
گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر.
؟

آمده. [م َ دَ / دِ] (اِ) در اصطلاح بنایان، قسمی گچ روان کرده ٔ گشاده و تُنُک یعنی بسیارآب و کم مایه، برای سفید کردن ظاهر بناءچون دیوار و سقف. و بنّایان قُم آن را لایه گویند.

واهشی آمده. [هَُ م َ دَ / دِ] (مف مرکب) بهوش آمده. هوشیارشده. (ناظم الاطباء).

برون آمده. [ب ِ / ب ُ م َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بیرون آمده. خارج شده. || بیرون زده. بالاآمده. ورغلنبیده. ورقلنبیده:
ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون
گوئی که کرده اند گلوی ترا خبه.
فرخی.

بجان آمده. [ب ِ م َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) ناخوش. بی دماغ. (آنندراج) (غیاث اللغات):
چه پرسی ز جان بجان آمده
گلی در سموم خزان آمده.
؟ (از آنندراج).
|| ستوه شده. زله شده. عاجز گشته. رجوع به بجان آمدن شود.

Beyond, Later

لاحق

زمانی بیشتر، مدتی دراز

کشتی پر بار (اسم) رسیده وارد، واقع حادث، بدیهه لطیفه نادره، طبیعی مقابل مصنوع ساختگی، قسمی گچ روان کرده گشاده و تنگ یعنی بسیار آب و کم مایه برای سفید کردن ظاهر بنا چون دیوار و سقف لایه.

(صفت) نزدیک آمده پیش آمده، رسیده، وارد شده، بالا آمده، به هم آمده بسته شده، پدید شده مخلوق آفریده.

‎ جمع شده فراهم آمده: چو پردخته شد زان دگر ساز کرد در گنج گرد آمده باز کرد، آرمیده جماع کرده، قران (کواکب) شده.

رسیده، وارد،
آن‌که وارد شده،
آنچه روی داده: زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی: ۴۹۵)،

864